شیوا : الف- با- تا- ثا- جا ... جیم !!!
^ 94/10/19 
شیوا : مامان ! درسته که بیشتر ماهی ها قرمزن ؟؟؟
بعد یاد ماهی قرمزش افتاد و گفت : چرا ماهی ما مرد ؟ چرا ماهی خاله اینا نمی میره ؟ اونا ماهیشونو بردن دکتر چرا ما نبردیم ؟ مگه اونا چیزای بیشتری از ما می دونن در باره ماهی ها ؟ مگه اونا دکترن ؟!!

 شیوا با صدای کلفت و بلند فریاد می زد .
گفتم : نکن . صدات خراب میشه .
  گفت : نازک میشه ؟!!
گفتم : کلفت میشه .
 گفت : کلفت یعنی چی ؟ صداشو در بیار !

شیوا : یکشنبه-دوشنبه-5شنبه-4شنبه-7شنبه !!!
^ 94/10/19  
چند ماهی تو شمال مرغ و خروس داشتیم وقتی خواستیم برگردیم قم دادیم اونا رو کشتن .
یه روز تو یکی از قصه ها صدای خروس در آوردم .
شیوا : خروس من مرد . خروس منو کشتن آدم بدای بی ادب !!!

شیوا داشت معلم بازی می کرد ( با شاگردای خیالی ) .
داد زد : وای وای روانی شدم . چقدر درس ! مامان ! درس بچه هام زیاده . می دونستی ؟
بعد رو به بچه ها ادامه داد : صفر می گیریدا نمی نویسید ! بچه ها گوش کنین !
^ 94/10/19  

 دوستمون از کانادا اومده بود . برای شیوا شکلاتی آورد که عکس بابانوئل روش بود .
شیوا : مامان ! کی بابانوئل میاد که کاج و اینا بیاره ؟
  مادرش گفت : ما عمونوروز داریم و اونا بابانوئل .
^ 94/10/19  

 مورچه داشت ناخنی رو با خودش می برد .
خانمم با تعجب گفت : یعنی اینا ناخن هم می خورن ؟؟؟
شیوا : ناخن رو می بره هیزم کنه زمستون بسوزونه - گرم بشه !!!
پزشک سرکوچه مون تابلوی مطبش رو کند .
گفتم : حیف شد دکتر رفت .
شیوا : اصلا هم حیف نشد . همش آمپول می زد !

شیوا خودشو به مامانش می چسبوند و می گفت : بوی تو روزی میاره !!!
^ 94/10/17  
شیوا رو به مادرش : بیا بوست کنم . بذار بوت کنم . بوی تو شفا داره !!!

 گفتم : نمازتو خوندی ؟
شیوا : نه . دوست دارم یه بار نخونم یه بار بخونم . یه بار شب می خونم یه بار روز می خونم . یه بار شب نمی خونم 2 بار می خونم !!!
^ 94/9/11  

شیوا : چرا بعضی دندونات کوچیکه بعضیها بزرگ ؟
براش روی کاغذ دندون های پیش و نیش رو کشیدم .
شیوا : بهضی دندونا شبیه مبلن . یکی از دندونام مبلیه !!! ( اشاره به دندونش که قسمتی از اون پوسیده )

___________________________________
داشتم براش قصه می گفتم . شیوا : کلاغ صابون هم می خوره ؟ دهنش کف نمی کنه ؟!!

در باره چگونه غذا خوردن صحبت می کردم .
شیوا : دیگه نمی میریم ؟ اگه غذاها رو رعایت کنیم دیگه نمی میریم ؟!!
^ 94/10/17
_______________________________________
با شیوا رفته بودیم پارک .
چند تا پسر داشتن فوتبال بازی می کردن .
شیوا : بابا نگاه ! اونا دارن بازی فوتبالیستا می کنن !
وقتی اومدیم خونه برای مادرش تعریف کرد : من یه پسره رو دیدم لباس فوتبالی پوشیده بود . پشتش عکس یه شماره بود !

شیوا : خانوممون گفته چیزایی که ماماناتون براتون می خره عاشقش نشین . چون وقتی آدم میخواد بمیره شیطون میگه " اگه این دعا رو بخونی من اون چیزو می شکونم " بعد نمیگه میره جهنم .
^ 94/10/17
گفتم : پس اسباب بازی هاتو بده برای اونایی که ندارن .
گفت : من هی عاشق یه چیز میشم بعد یه چیز دیگه میاد عاشق اون میشم بعد عاشق یه چیز جدید میشم . من هی عاشق میشم !!!

 شیوا تو مدرسه قرانی ثقلین - پیش دبستانی - سوره های کوچیکو یاد می گیره .
شیوا رو به ما : نگو بسم الله بگو " بیسمی الله " !
^ 94/10/16
یه روز لج کرده بود که چرا مامانش " سر حرف میم " رو تو خالی نکشیده !!!



شیوا : پایتخت قم تهرانه . آره ؟!!
گفتیم : نه . پایتخت ایران تهرانه .
گفت : خانوممون اینو گفته !!!

شیوا : بابا بابا بابا بابا ! چرا آدما بزرگ میشن به معلمشون میگن استاد ؟؟؟
^ 94/10/16
دقیقا! من گاهی که از خاطرات دوران مدرسه ام برای دوستان میگم به جای معلم همش میگم استاد! بعد همه یه صدا میگند: استاد نه, معلم ! - حدیث-9

 چند سال پیش دختر بزرگم رو اردو بردن همدان .

از صنایع دستی خریدهایی کرد و بعنوان سوغات آورد .

از جمله یه مجسمه چوبی بودا .

شیوا داشت با اون بازی می کرد .

گفت : خدا رو شکر تو بت داری وگرنه من نمی تونستم بت بازی کنم !!!

^ 94/10/16
با عروسکش به سمت بت نماز می خوند .
گفت : بابا این کارش درسته که برای خدای بت نماز می خونه ؟؟؟
شیوا : آجی ! تو خوب بود خدا رو نمی پرستیدی همیشه بت می پرستیدی ؟؟؟
خواهرش گفت : این زشته .
شیوا : زشت نیست قشنگه . اگه واسه من بود من واسش همش نماز می خوندم - من نه - عروسکم نماز می خوند . دارم اداشو در میارم .

نوشته شده در  سه شنبه 94/11/6ساعت  6:32 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]